خداحافظـــی
سلام
یه مدتی نیستم.... برمیگردم.... اما نمیدونم کی...
محتاج دعام بچه ها....
فراموشم نکنید...

سلام
یه مدتی نیستم.... برمیگردم.... اما نمیدونم کی...
محتاج دعام بچه ها....
فراموشم نکنید...

چه شب است یا رب امشب که شکسته قلب یاران
چه شبى که فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
چه شبى که تا سحرگاه ، ز فرشتگان «الله»
برکات آسمانى، برسد به جان نثاران . . .
خدایـــا قـدر ما را به قدر مولا علی نزدیک فرمــا
انیس قلب خود تنها خدا کن
خدا را در دل شبها صدا کن
ز خوف حق چو اشکی را چکاندی
به حــال این رفـیقـت هم دعـــــا کن

امشب
از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد
امشب چشمانمان را با آب توبه بشوییم
و کلام قرآن در دهانمان بریزم
(التماس دعا)
نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دستبهکار شده است
این روزهـــا ....
بیشتــر از قبل ... حال همه را می پرسم.....
سنگ صبور غــم هایشان می شوم...
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پـاک می کنم...
اما یک نفر پیدا نمی شود ...
که دست زیر چانه ام بگذارد ...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برایم بگو....!!!
چه غم انگيز است زندگی...
چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن...
و چه تلخ است «خنده» آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی...
و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن...
و چه عجيب است زندگی (همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازيچه خود قرار داده و هر زمان به سويی می کشد)...
و تو آن زمان که رنج ديگران بر اندوهت می افزايد اما هيچ کس از رنج تو آگاه نيست...
آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سايه گاه ديوار سرد و خاموش نمی يابی...
آن زمان که بار غصه بر شانه هايت سنگينی می کند و انتظار کمک هيچ گاه به پايان نمی رسد...
آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و بر چهره ات سيلی می زنی تا زير ضربه های غم، خم به ابرو نياوری...
آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلويت می شکند و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نيست تا گره از بغض هايت بگشايد...
آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاريک زندگی ات تک ستاره ای فانوس راهت نيست...
آن زمان که هيچ کس صدای فرياد های بی صدايت را نمی شنود،
آن زمان که هيچ کس تو را حس نمی کند...
و آن زمان که هم زبان تو همدل ديگری است، تنهايی را با تمام وجود حس می کنی...
و چه غم انگيز است تنهايی...
با تشكر از دوست عزيزم آقا سيد مجتبي كه اين متن رو برايم گذاشتند...
شب تولــد آدم، مثل يه قـــرار اعلام نشده است ![]()
كه همش منتظـري آدماي بيشتري سر قــرار بيان ![]()
ولي دوس نداري خودت خبــرشون كني ![]()
اين دوستــان نا منتظر گـــاهي حتي سابقه رفــاقـت هم ندارن
ولي اون شب ميشن رفــيـق جونـي! ![]()
شب تولـد آدم مثل يه قـرار بي قــراره! ![]()
![]()
چقدر خوبه وقتي اين قــرار شگفت زده ات مي كنه!!! ![]()
![]()

لحظه ها مي گذرند و روزها را خاكستر مي كنند و من در گرد و غبار اين ثانيه ها مي دوم
به دنبال چه... نمي دانم!
هراسانم از آنكه فصل ها پوست بيندازند و من هنوز در كالبد خويش بمانم
شايد خيالي است بيهوده كه رسيده باشم
به آنچه خواسته ام
به آنچه كه بايد مي رسيدم
و به آنچه كه لياقت رسيدن به آن را داشته ام
تشنه لبم، دروغ است اگر بگويم به جرعه اي بيش نيازمند نيستم
دريا مي خواهم به وسعت آفاق ، به وسعت دريا!!!

امروز تولد داداش گلـــــــم “احســــان عـزيـــــــز” هم هست.... احسان جان تولدت مبارك![]()